غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

فاضل نظری

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد!

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد!
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد!

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد!

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد!

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد!

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد!

فاضل نظری

برای سوخته‌دل بستر و مزار یکی‌ست

برای سوخته‌دل بستر و مزار یکی‌ست

تمشک ترش لب و تُنگ زهرمار یکی‌ست


تفاوتی نکند اشک و بغض و هق‌هق ما

مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست


هنوز گرده‌ی سهراب سرخ مثل عقیق

هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست


هنوز طعنه به جان می‌خرد زلیخا و

هنوز بر در کنعان امیدوار یکی‌ست


هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم

دلیل سوختنش هر هزار بار یکی‌ست


حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم

که قوس پیکره‌ی برنو و دوتار یکی‌ست


شبی ترنج به بر می‌کشد شبی حلاج

شکایت از که کنیم ای رفیق! دار یکی‌ست


دو مصرع‌اند، دو ابرو، شکسته نستعلیق

میان هر غزلی بیت شاهکار یکی‌ست


به دست آنکه نوازش شدیم تیغ افتاد

دلیل خون‌جگریِ من و انار یکی‌ست


به دشنه‌کاریِ قلبم برس! ادامه بده!

خدای هر دوی ما انتهای کار یکی‌ست


حامد عسکری

نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!

نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!

دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!


صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی

وزیدی بر لب ایوان و، ایوان شد چه ایوانی!


نبودی بغض کردم... حرف ها را... خودخوری کردم

دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد، چه ویرانی!


گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی

بر لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!


یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو

یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی!


هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟

بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"


پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری

بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی


من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده

برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...


حامد عسکری

از درد ترک خورده و از زخم کبودیم

از درد ترک خورده و از زخم کبودیم

کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم


او می رود و هر قدمش لاله و نسرین

ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم


ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم

با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست

از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم


جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم

در حسرت پیراهن او پود به پودیم


پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است

دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم


بر سقف اگر رستن قندیل فراز است

ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم


یک روز میاید و بماند که چه دیر است

روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم


بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم

آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم


حامد عسکری