از باغ میبرند چراغانیات کنند!
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند!
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند!
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند!
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند!
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند!
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند!
فاضل نظری
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من
*
هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا
درد تنهایی و بی برگی و غربت با من
*
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من
*
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
*
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
*
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من
جلیل صفربیگی