خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دلآزار خریدن دارد
فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد
شاخهای از سردیوار به بیرون جسته
بوسهات میوه ی سرخیست که چیدن دارد
عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد
وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد
عمق تو دره ژرفیست؛ مرا میخواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد
اول قصه هر عشق کمی تکراریست
آخر قصه فرهاد شنیدن دارد
کاظم بهمنی
شعله انفس و آتش زنه آفاق است
«غم» قرار دل پرمشغله عشاق است
جام «می» نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبهی مست شدن اخلاق است
بیش از آن شوق که «من» با لب ساغر دارم
لب «ساقی» به دعاگویی من مشتاق است
بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام:
عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است
باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!
فاضل نظری
فاضل نظری
نام غزل : سلوک - کتاب اقلیت - شاعر : فاضل نظری
این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه
هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته
عارفـــی از نیمه ی راه تحیـــــر بازگشت
گفت ، خون عاشقان منزل به منزل ریخته
فاضل نظری