غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا میکند
از دل همچون ذغالم سرمه میسازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما میکند
نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟
آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی
از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟
اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟
از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟
نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟
از «آتنا» گفتن «عذابَ النار» دیدی؟
در پشت دیوار حیاطی شعر خواندی؟
دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیمار بودی مثل من، بیمار دیدی؟
حقا که با من فرق داری لااقل تو
او را که میخواهی خودت یک بار دیدی
مردهام؛ این نفس تازه من فلسفه دارد
روی پا بودن این برج کهن فلسفه دارد
سنگ این است که من فکر کنم «قسمتم این بود»
تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد
دوستی با تو میسر که نشد نقشه کشیدم
با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد
گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی، حیف..
و همین «حیف» خودش مطمئنا فلسفه دارد
آمدی بر سر قبرم، نشد از قبر در آیم
تازه فهمیدهام این بند کفن فلسفه دارد
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هر وقت تو را میدیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل یک غنچه که از چیده شدن میترسید
خیره بودم به تو و جرئت لبخند نبود
هر چه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله، تقصیر تو هر چند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته
کاش نقاش تو این قدر هنر مند نبود
زمین شناس حقیری تو را رصد میکرد
به تو ستاره خوبم نگاه بد میکرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو میشد مرا لگد میکرد
تو ماه بودی و بوسیدنت، نمیدانی…
چه ساده داشت مرا هم بلند قد میکرد
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد میکرد
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعدهها که دل من ندیده رد میکرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد میکرد