سر بگذاریم وقت خواب رسیدهست
روز به پایان آفتاب رسیدهست
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیدهست
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیدهست
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسیدهست
شرح غم ما هنوز اولِ قصهست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیدهست
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیدهست
آن می گمبوده در پیالۀ خالیست
تشنۀ بیتشنگی به آب رسیدهست
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایهسار خواب رسیدهست
هوشنگ ابتهاج
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
*
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
*
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
*
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
*
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
*
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
*
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
*
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
حامد عسکری
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
*
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
*
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
*
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
به روی جامه دران با کلید «سل لا سی»
*
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دو باله تو مال من باسی
حامد عسکری
به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
*
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
*
به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفت
به آنچه مرد نمی کرد بستگی دارد!
*
به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است
به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد
*
تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما
به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
*
غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر
به لحن واژه ی «برگرد» بستگی دارد
سید مهدی موسوی
هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری
خورشیدی و ستاره بـــــه دنیا می آوری!
با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا
مثل گذشته، حال مرا جا می آوری
تنها معلّمی تو که از این همه کتاب
زنگ حساب دفتــر انشا می آوری!
در آیه ی نخست اشارات هر شبت
«والّیل» را به خاطر لیلا می آوری!
گاهی مرا کــــــه در دل تو جـــا نداشتم
می خوانی و بهانه ی بی جا می آوری!
با این که با اشاره به خشکیدن درخت
در بین وعده های خود «امّا» می آوری
من کـودکانه منتظر سیب هستم و
هر شب دلم خوش است که فردا می آوری !
غلامرضا طریقی
منبع : http://www7.blogfa.com/