باد می آید و از قافیه ها می گذرد
از غزل های من زخم نما می گذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد
بوی آویشن کوهیست که می آید یا...
باد از خرمن موهای رها می گذرد؟
زنده رودیست پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد... شعر جدا می گذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»
حامد عسکری
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش
صد کهکشان فدای دل آسمانی اش
*
بی دست می خروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین، به کجا می کشانی اش؟
*
ای چه پیاده ای است خدایا؟ سواره ها
ماتند از جلال رخ ارغوانی اش
*
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانی اش
*
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه ای از پهلوانی اش
*
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانی اش
*
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی کرانی اش
*
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانی اش
*
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت:
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی اش
*
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است
در چشم من، تجلّی رنگین کمانی اش
*
چشم مرا به چهره ی خورشیدی اش گشود
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش
قربان ولیئی
به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
*
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
*
به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفت
به آنچه مرد نمی کرد بستگی دارد!
*
به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است
به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد
*
تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما
به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
*
غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر
به لحن واژه ی «برگرد» بستگی دارد
سید مهدی موسوی