غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد


ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد


من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد


ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد


من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟


می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد


مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

محمد علی بهمنی

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی سست و ظریف و شکننده!


هم، چون کف امواج «خزر» چشم گریزی
هم، مثل شکوه «سبلان» خیره کننده!

می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!

چون رشته ابریشم قالیچه شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده!

غیر از تو که یک شاخه گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده؟

لب های تو اندوخته آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده!

ای قصه موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده!

افسوس که چون اشک توان گذرم نیست
از گونه سرخ تو پل گریه و خنده!

غلامرضا طریقی

قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟

قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!

*
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!

*
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق

*

تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!

*
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!

*
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!

*

گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!

*
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر در کدام برف نهان می کنی رفیق؟

حسین جنتی

هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری

هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری

خورشیدی و ستاره بـــــه دنیا می آوری!

با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا

مثل گذشته، حال مرا جا می آوری

تنها معلّمی تو که از این همه کتاب

زنگ حساب دفتــر انشا می آوری!

در آیه ی نخست اشارات هر شبت

«والّیل» را به خاطر لیلا می آوری!

گاهی مرا کــــــه در دل تو جـــا نداشتم

می خوانی و بهانه ی بی جا می آوری!

با این که با اشاره به خشکیدن درخت

در بین وعده های خود «امّا» می آوری

من کـودکانه منتظر سیب هستم و

هر شب دلم خوش است که فردا می آوری !

غلامرضا طریقی

منبع : http://www7.blogfa.com/