بیرون بیا! این روزه داران، ماه می خواهند!
جان ها برای زیستن، تنخواه می خواهند!
آنقدر شیرین است لحن و لهجه ات، حتّی
جن ها ز لب های تو بسم الله می خواهند!
نام تو را در هر دم و هر بازدم بردم
این دو مسافر، خرج بین راه می خواهند!
لطف پرستاران به جای خویش؛ امّا من
بیمارم و بیمارها همراه می خواهند!
الماس اشکم را خریداری نمی بینم
این کوه های نور، نادرشاه می خواهند!
آنقدر مجنونم که در فنّ جنون از من
دیوانه های شهر، راه و چاه می خواهند!
محسن رضوانی
به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -
تو از بس سادهای، خوش باوری، سوگند لازم نیست
به لطف طعم لبهای تو شیرین میشود شعرم
غزل را با عسل میآورم، هر چند لازم نیست
مرا دیوانه کردی و هنوز از من طلبکاری
بپوشان بافههای گیسویت را، بند لازم نیست
"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"
عزیزم، بس کن، از این بیشتر ترفند لازم نیست
فدای آن کمانهای به هم پیوستهات، هر یک -
جدا دخل مرا میآورد، پیوند لازم نیست
بهمن صباغزاده
منبع : http://ketabe-eshgh.blogfa.com/
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
فاضل نظری
منبع : http://kaheshejan.blogfa.com/