غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

سبزم نه از آن دست که گل باشم وباغی

سبزم نه از آن دست که گل باشم وباغی
گلدان ترک خورده ای و کنج اتاقی

دی شیخ چراغی به کف آورد و طلب کرد

انسان ومن امروز به دنبال چراغی

سی سال گذشت از من وآن کودک همزاد

نگرفت ازین گم شده ی خویش سراغی

سی سال گذشت از من وعمری که نیفزود

جز بر دلم این آتش افروخته داغی

حافظ تو نگفتی که چراغی رسد از غیب

من منتظرم تا رسد از غیب چراغی

عبدالجبار کاکایی

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست


من در تو گشتم مرا در خود صدا می زنی
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست


در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست


گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست


من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست


یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من ، من این برشانه ها بار گران ای دوست


نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست


آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

محمد علی بهمنی