غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد

عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی

هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد

حتی سؤالات کتاب تست کنکورت -

عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی

هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است

شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد ...

بهمن صباغ‌زاده

منبع : http://ketabe-eshgh.blogfa.com/

تیر برقی چوبی‌ام در انتهای روستا

تیر برقی چوبی‌ام در انتهای روستا

بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا

ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

آمدم خوش خط شود تکلیف شب‌ها، آمدم -

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند

پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا ...

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم؛

قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا ...

کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر؛

راهی‌ام می‌کرد قبرستان به جای روستا ...

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است؛

بد نگاهم می‌کند دیزی سرای روستا !

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کد خدا؛

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا ...

کاظم بهمنی

منبع : http://ketabe-eshgh.blogfa.com/

گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند

گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند

روی نقشه ، همه ی فاصله ها کوتاه اند !

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است

نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟

جمله های خبــــری قید مکان میخواهند !!

راهــــی شهر شما میشوم از راه خیال

بی خیالان چه بخواهند چه نه ؛ گمراهند

شهر پــُر می شود از اهل جنــون برج بـه برج

"مهر" خواهان شما "مشتری " هر "ماه " اند !

بــه "نظامــی" برسانید کــــه در نسخــــه ی ما

خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند !

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز

دستــــهای  طلب  از  چیـــدن  آن  کـوتاهـــند

غلامرضا طریقی

منبع: http://www7.blogfa.com/

گفتم فراق را به صبوری دوا کنم

گفتم فراق را به صبوری دوا کنم


صبرم زیاد نیست، چرا ادّعا کنم؟


بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور


گر بوسه بر لبش بگذارم چه ها کنم


گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد


کی قول داده ام که بخواهم وفا کنم؟


بیم فراق دارم و باید به شوق وصل


شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم...


اشکی نمانده است که جاری کنم ز چشم


جانی نمانده است که دیگر فدا کنم


ای عشق، من که عقل خود از دست داده ام،


دیوانه ام مگر که تو را هم رها کنم؟


زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی


ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم


سجّاد سامانی

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را

دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم

مرا چون موج دوری از تو ممکن نیست ای ساحل

هزاران بار ترکت کردم امّا باز برگشتم

نه مثل ساحرم پستم نه چون پیغمبران والا

عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم

دل از بیهوده گردی های سابق کندم و چون گرد

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

سجّاد سامانی