غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

این مست های بی سر و پا را جواب کن

این مست های بی سر و پا را جواب کن

امشب شب من است، مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن

انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن

دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن...
مهدی فرجی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را  

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

فاضل نظری

منبع : http://kaheshejan.blogfa.com/

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود!

مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانــــــــم "اتل متل" بشود!

سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار

که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود!

هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟

که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟!

قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست

اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود!

بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!

غلامرضا طریقی

منبع : http://www7.blogfa.com/

باید که ز داغم خبری داشته باشد

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...

آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد

سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست 

ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

 

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

 

ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

 

ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

 

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ

جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

 

گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟

گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...

شاعر : فاضل نظری
منبع:
tamashagah.blog.ir