غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

می خواستم که خواب و خیال خودم شوی

می خواستم که خواب و خیال خودم شوی

رویا شوی امید محال خودم شوی


لرزید دست هایم و سرگیجه ام گرفت

آوردمت دلیل زوال خودم شوی


هم در دلم شناور هم بر تنم روان

ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی


هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم

چیزی نمانده است که مال خودم شوی


حالا تو چشم های منی ابر شو ببار

تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی


عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام

نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی

مهدی فرجی

وحشی نبودم تا تو رامم کرده باشی

وحشی نبودم تا تو رامم کرده باشی
آهو نه..تا پابند دامم کرده باشی
*
من پخته بودم ، پخته بودم ، پخته بودم...
جز اینکه با یک عشوه خامم کرده باشی
*
مدیون قدری آب و مشتی دانه یکروز
مثل کبوترهای بامم کرده باشی
*
یادم نمی آید جوابم داده باشی
یادم نمی آید سلامم کرده باشی
*
با تو همین اندازه شیرین بود اگر بود ــ
زهری که با حرفی به کامم کرده باشی
*
میسوزم و دود مرا می بلعی...آنوقت
له میکنی وقتی تمامم کرده باشی
*
حالا چطوری من حلالت کرده باشم
وقتی تو اینطوری حرامم کرده باشی؟
مهدی فرجی

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌
آخ‌... تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم‌
*
با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم‌
*
در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری‌
آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم‌

*
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می‌توانم مایه‌ی ـ گهگاه‌ـ دلگرمی شوم‌
*
میل‌، میل توست‌، امّا بی تو باور کن که من‌
در هجوم بادهای سخت‌، پرپر می‌شوم

مهدی فرجی

کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد

کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

*

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

*

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

*

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد

*

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

*

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...

مهدی فرجی

وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

این مست های بی سر و پا را جواب کن

این مست های بی سر و پا را جواب کن

امشب شب من است، مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن

انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن

دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن...
مهدی فرجی