می خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی امید محال خودم شوی
لرزید دست هایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی
هم در دلم شناور هم بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشم های منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی
مهدی فرجی
وحشی نبودم تا تو رامم کرده باشیآهو نه..تا پابند دامم کرده باشی*من پخته بودم ، پخته بودم ، پخته بودم...جز اینکه با یک عشوه خامم کرده باشی*مدیون قدری آب و مشتی دانه یکروزمثل کبوترهای بامم کرده باشی*یادم نمی آید جوابم داده باشییادم نمی آید سلامم کرده باشی*با تو همین اندازه شیرین بود اگر بود ــزهری که با حرفی به کامم کرده باشی*میسوزم و دود مرا می بلعی...آنوقتله میکنی وقتی تمامم کرده باشی*حالا چطوری من حلالت کرده باشموقتی تو اینطوری حرامم کرده باشی؟مهدی فرجی
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
*
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
*
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!
*
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
*
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
*
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
مهدی فرجی
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن