هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.
چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.
*
زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو
مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.
*
مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.
درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.
*
بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است
دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.
*
گرگ وقتی که صمیمیت طلب دارد ز میش
در درون میش گرگی جز خود احساس نیست.
*
خوشه چینی مشکل مرد کشاورز است و او
جز به فکر ورد جادویی برای داس نیست.
*
برد یک شطرنج با کار گروهی ممکن است
راهکار بازی هوش و اراده تاس نیست.
*
اعتمادی به طلسم گاوصندوقت نکن
دزد دانا جز به فکر سرقت مقیاس نیست.
*
او ترازو را شبانه دستکاری کرده است
این زغالی که به گردن بسته ای الماس نیست.
*
آن که راحت جنگلی را هم به آتش می کشد
به سرانجام لگد کوب گلی وسواس نیست.
*
آنچه ازکبریت سرخش بر مشامت می رسد
بوی باروت است ای شبگرد، بوی یاس نیست.
بهرام بهرامی
و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
*
اگر که پنجره را سمت عشق می بستند
بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
*
زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم
*
و قد کشید درون سکوتمان خورشید
و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم
*
شما که درد کشیدید، درد را دیدید
به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!
*
خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است
بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم
سید مهدی موسوی
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است
*
یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است
*
عشق آمده ست عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
*
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره بین بس است
*
ظرف بلور، روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
*
ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه ی افسار و زین بس است
*
از این به بعد عزیز شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
حامد عسکری
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
*
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
*
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!
*
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
*
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
*
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
مهدی فرجی
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن