برای سوختهدل بستر و مزار یکیست
تمشک ترش لب و تُنگ زهرمار یکیست
تفاوتی نکند اشک و بغض و هقهق ما
مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکیست
هنوز گردهی سهراب سرخ مثل عقیق
هنوز رسم پدرسوز روزگار یکیست
هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و
هنوز بر در کنعان امیدوار یکیست
هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیل سوختنش هر هزار بار یکیست
حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوس پیکرهی برنو و دوتار یکیست
شبی ترنج به بر میکشد شبی حلاج
شکایت از که کنیم ای رفیق! دار یکیست
دو مصرعاند، دو ابرو، شکسته نستعلیق
میان هر غزلی بیت شاهکار یکیست
به دست آنکه نوازش شدیم تیغ افتاد
دلیل خونجگریِ من و انار یکیست
به دشنهکاریِ قلبم برس! ادامه بده!
خدای هر دوی ما انتهای کار یکیست
حامد عسکری
و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
*
اگر که پنجره را سمت عشق می بستند
بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
*
زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم
*
و قد کشید درون سکوتمان خورشید
و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم
*
شما که درد کشیدید، درد را دیدید
به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!
*
خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است
بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم
سید مهدی موسوی
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
*
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
*
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!
*
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
*
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
*
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
مهدی فرجی
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
*
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
*
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
*
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
به روی جامه دران با کلید «سل لا سی»
*
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دو باله تو مال من باسی
حامد عسکری
به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
*
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
*
به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفت
به آنچه مرد نمی کرد بستگی دارد!
*
به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است
به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد
*
تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما
به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
*
غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر
به لحن واژه ی «برگرد» بستگی دارد
سید مهدی موسوی