نه سراغی نه سلامی خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم
خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟
در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم
بعد عمری که قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم
سر به راهم تو مرا سر به هوا میخواهی
پس نه راهی نه هوایی نه سری می خواهم
چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دل در دام تو افتاده تری می خواهم
در زمین ریشه گرفتم که سر افراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم
مهدی فرجی
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
مهدی فرجی
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره دوری را
بازهرچند رسیدیم به هم دلتنگم!
فاضل نظری
منبع :
http://beh-tarin-ha.blogfa.com/