غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست

به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست

کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست

همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -

تو از بس ساده‌ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست

به لطف طعم لب‌های تو شیرین می‌شود شعرم

غزل را با عسل می‌آورم، هر چند لازم نیست

مرا دیوانه کردی و هنوز از من طلبکاری

بپوشان بافه‌های گیسویت را، بند لازم نیست

"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"

عزیزم، بس کن، از این بیشتر ترفند لازم نیست

فدای آن کمان‌های به هم پیوسته‌ات، هر یک -

جدا دخل مرا می‌آورد، پیوند لازم نیست

بهمن صباغ‌زاده

منبع : http://ketabe-eshgh.blogfa.com/

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

 

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

 

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

 

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

 

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

مهدی فرجی

 

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود!

مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانــــــــم "اتل متل" بشود!

سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار

که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود!

هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟

که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟!

قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست

اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود!

بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!

غلامرضا طریقی

منبع : http://www7.blogfa.com/

من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم


روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک

از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم


خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت

من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم


ای نبخشوده گناه پدرم آدم را

به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم


حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم

دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم


نشد از یاد برم خاطره دوری را

بازهرچند رسیدیم به هم  دلتنگم!

فاضل نظری

منبع : 

http://beh-tarin-ha.blogfa.com/

باید که ز داغم خبری داشته باشد

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...

آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد

سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی