و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
*
اگر که پنجره را سمت عشق می بستند
بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
*
زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم
*
و قد کشید درون سکوتمان خورشید
و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم
*
شما که درد کشیدید، درد را دیدید
به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!
*
خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است
بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم
سید مهدی موسوی
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است
*
یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است
*
عشق آمده ست عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
*
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره بین بس است
*
ظرف بلور، روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
*
ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه ی افسار و زین بس است
*
از این به بعد عزیز شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
حامد عسکری
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
*
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
*
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!
*
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
*
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
*
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
مهدی فرجی
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
*
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
*
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
*
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
به روی جامه دران با کلید «سل لا سی»
*
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دو باله تو مال من باسی
حامد عسکری