آزمون ها کرده با خویشان و یاران، تندخویم
با که جوشم؟ با که نوشم؟ با که خندم؟ با که گویم؟
*
ای که هر دم لاف دیگر می زنی، در جانفشانی
من بدان شادم که چنگالت نیفشارد گلویم
*
خنجری در شانه دارم، یادگار از مهر یاران
ناجوانمردم به یاری، گر بنالم، گر بمویم
*
گم شدم در خویش و هرگز، سرّ این معنی نجستم
کز چه دارم؟ کز چه بارم؟ کز چه رنگم؟ کز چه بویم؟
*
شرمسار از روی مرگم زانکه در فرجام پیری
با چنین برنادلی، لبریز چندین آرزویم
*
خارها دارد نهان، در پشت هر لبخنده چون گل
هرکه می خواند به خویشم، هرکه می آید به سویم
*
در سبو، ساقی اگر جامی بود باقی، به من ده
زانکه فردا من خود اندر دست می خواران سبویم
*
گر سلامت یار استغنا بود عیبی نباشد
کز حسدورزی هزاران وصله بندد، عیبجویم
*
چاره در افسون افیون جستم از نامردمی ها
چون فریدون، تا غمی در سینه دارم، یارِ اویم
فریدون تولّلی
باران که زد افسوس که من پنجره بستم.
باران که زد افسوس که در خانه نشستم.
*
باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم
ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.
*
این کوچ نداده است به من فرصت این را
یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.
*
چون آنچه که باید بشوم ارّه ی تیزی
کرده است فرو در کمر آنچه که هستم.
*
تردید سبب شد به قفس ساز ببازم
چون بر سر آزادی خود شرط نبستم.
*
از بس که ریا دیده ام از طوطی و طاووس
من منکر زیبایی ام و زاغ پرستم.
*
یارم ندهد شاخه گلی را که قرار است
بر سنگ مزارم بگذارند به دستم.
*
برگشت ندارد سفر کشف حقیقت.
من قایق خود را وسط آب شکستم.
بهرام بهرامی
حسین جنتی
چشم های خسته اش آنقدر بینایی نداشت
پیر مرد انگار دیگر هیچ رویایی نداشت
گفت دردی نیست ؛ اما تاب تنهایی نداشت
چشم هایش طاقت اینقدر زیبایی نداشت
رنگ های مرده اش اما تماشایی نداشت
قصه های کهنه اش دیگر معمایی نداشت
پیرمردی که نگاهش...قصه هایش...هیچ معنایی نداشت
در میان مردگان هم دیگر او جایی نداشت ...
یوسف عباسی
هرچند شاگردِ تو ذهن ِتنبلی دارد
اما نظر بازی ِ به عشق اولی دارد
یک دسته گل آورده اما سایه ی سردی
همراه خود آواره روی صندلی دارد
با ریزش فکر و خیالاتت درون خود
حس قرابت با نگاه ریزعلی دارد
آتش بزن پیراهن تنگ غزل ها را
نمرود من با خویش وحی منزلی دارد
یک پلکان بالا ببر آسوده تر امشب
دیوانه ای در زیر پایش صندلی دارد
کوچکتر از آن است خان ِ خانه ات باشد
دیوانه ای در شهر روح جنگلی دارد
از درس جبر زندگانی نمره می گیرد
شاگرد بدبختی که ذهن تنبلی دارد .
مهدی نژادهاشمی