غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

بیدار شو که راز جهان را نزیستی!

بیدار شو که راز جهان را نزیستی!
با عشق، گوشه های نهان را نزیستی!

*
فرصت کم است و همسفر رودخانه شو
ای قطره ای که شور روان را نزیستی!

*

هر بامداد تازگی از راه می رسد
در کهنگی خزیدی و «آن» را نزیستی!

*
از یاد برده روح تو عهد قدیم را
آفاق آیه های جوان را نزیستی!

*
در پرده ماند نغمه ی کیهانی سکوت
موسیقی نواحی جان را نزیستی!

*
دف می زنند دم به دم آغاز می شویم
این شور را و این ضربان را نزیستی!

*
آغاز شو، تمام ابد پیش روی توست
یک لمحه از سراب زمان را نزیستی!
قربان ولیئی

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد!

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
*
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
*
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
*
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
*
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
*
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
*
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
*
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

حامد عسکری

گفت:« باید خبر خودت باشی

گفت:« باید خبر خودت باشی
تو بزرگی اگر خودت باشی

*
کمی آرام تر برو شاید
مقصد این سفر خودت باشی

*
شاخه های تناوری داری
می توانی تبر خودت باشی

*
آسمان، میهمان خانه ی توست
لحظاتی که در خودت باشی

*
خیره شو در خود خودت ای چشم
باید از هر نظر خودت باشی

*
تو نهانخانه ی خداوندی
سعی کن بیشتر خودت باشی

*
بی تکلّف بگویمت باید
ساده و مختصر خودت باشی

*
حرف آخر به شعر خاتمه داد
«جهد کن تا اثر خودت باشی»
قربان ولیئی

برد یک شطرنج با کار گروهی ممکن است!

هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.

چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.

*

زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو

مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.

*

مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.

درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.

*

بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است

دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.

*

گرگ وقتی که صمیمیت طلب دارد ز میش

در درون میش گرگی جز خود احساس نیست.

*

خوشه چینی مشکل مرد کشاورز است و او

جز به فکر ورد جادویی برای داس نیست.

*

برد یک شطرنج با کار گروهی ممکن است

راهکار بازی هوش و اراده تاس نیست.

*

اعتمادی به طلسم گاوصندوقت نکن

دزد دانا جز به فکر سرقت مقیاس نیست.

*

او ترازو را شبانه دستکاری کرده است

این زغالی که به گردن بسته ای الماس نیست.

*

آن که راحت جنگلی را هم به آتش می کشد

به سرانجام لگد کوب گلی وسواس نیست.

*

آنچه ازکبریت سرخش بر مشامت می رسد

بوی باروت است ای شبگرد، بوی یاس نیست.

بهرام بهرامی

یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است!

یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است

*

یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است

*

عشق آمده ست عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

*

مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره بین بس است

*

ظرف بلور، روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

*

ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه ی افسار و زین بس است

*

از این به بعد عزیز شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است

حامد عسکری