غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

غزل معاصر

گلچینی از بهترین اشعار و غزل های معاصر و کهن

هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری

هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری

خورشیدی و ستاره بـــــه دنیا می آوری!

با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا

مثل گذشته، حال مرا جا می آوری

تنها معلّمی تو که از این همه کتاب

زنگ حساب دفتــر انشا می آوری!

در آیه ی نخست اشارات هر شبت

«والّیل» را به خاطر لیلا می آوری!

گاهی مرا کــــــه در دل تو جـــا نداشتم

می خوانی و بهانه ی بی جا می آوری!

با این که با اشاره به خشکیدن درخت

در بین وعده های خود «امّا» می آوری

من کـودکانه منتظر سیب هستم و

هر شب دلم خوش است که فردا می آوری !

غلامرضا طریقی

منبع : http://www7.blogfa.com/

با اینکه ننوشیدیم از آن چشم شرابی

با اینکه ننوشیدیم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه نابی

ای ترس! تو را شکر که با این همه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی

من عارف دلتنگم یا زاهد دل سنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابی

یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامه اعمال من مست صوابی

ساقی! همه بخشوده یک گوشه چشمیم!
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!
فاضل نظری
منبع : https://fazelnazary.blogsky.com/

چترها در شُرشُر دلگیر باران می‌‌رود بالا

 چترها در شُرشُر دلگیر باران می‌‌رود بالا

فکر من آرام از طول خیابان می‌رود بالا


من تماشا می‌کنم غمگین و با حسرت خیابان را

یک نفر در جان من مست و غزلخوان می‌رود بالا


خواجه در رؤیای خود از پای‌بست خانه می‌گوید

ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می‌رود بالا


گشته‌ام میدان ‌به‌ میدان شهر را، هر گوشه دردی هست

ارتفاع درد از پیچ شمیران می‌رود بالا


درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست

با بهای سکه در بازار تهران می‌رود بالا


گاه شب‌ها بعد کار سخت و ارزان خواب می‌بینم

پول خان با چکمه‌اش از دوش دهقان می‌رود بالا


جوجه‌های اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی

شک شبیه گربه از دیوار ایمان می‌رود بالا


فکر من آرام از طول خیابان می‌رود پایین

شیک نفر در جان من اما غزلخوان می‌رود بالا

حسین جنتی

این مست های بی سر و پا را جواب کن

این مست های بی سر و پا را جواب کن

امشب شب من است، مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن

انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن

دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن...
مهدی فرجی

دل تنگ تر شدم نم باران که زد غروب

دل تنگ تر شدم نم باران که زد غروب

از سقف دل چکیده سرم تا چه حد غروب


بیهوده در خودم چـِقـَد َر دست و پا زدم

از خود کجا گریزم از این حال بد غروب ...


دستی که ساحلم نشده بند را برید

تن می دهد به زنده گی اش یک جسد غروب


تا نسل های بعد خبردار می شوند

از درد من که می کشدش تا ابد غروب


از سر گذشت ... موعد ویران شدن رسید

دریای غم به چشم و شکست است سد غروب ...


دل کوفت سر به سینه ی سنگ خودش شب و ...

دریا چه داشت در دل تنگش که مد ، غروب ...

الهام ملک محمدی

منبع : http://www.gazalgolghin.blogfa.com/