به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
*
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
*
به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفت
به آنچه مرد نمی کرد بستگی دارد!
*
به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است
به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد
*
تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما
به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
*
غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر
به لحن واژه ی «برگرد» بستگی دارد
سید مهدی موسوی
پیدا بکن یک آدم آدم تری را
و شانه های محکم و محکم تری را
*
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوق های دوستت دارم تری را !
*
من را رها کن هرچه می خواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را
*
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقم، آینده ی درهم تری را
*
تو آخر این داستان باید بخندی
پس امتحان کن عاشق بی غم تری را ...
*
من می روم، آرام آرام از همه چیز
هر روز می بینی من مبهم تری را
*
من را ببخش از این خداحافظ، خداحا ...
پیدا نکردم واژه ی مرهم تری را . . .
سید مهدی موسوی
این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین قمار من و دست آخر است
*
من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...
*
گفتید:"بی کسی به خدا سرنوشت توست
تنهاترین پرنده ی عالم کبوتر است"
*
گفتید:"زندگی کن و خوش باش و دم نزن"
این حرفها برای من از مرگ بدتر است
*
سرباز برگهای مرا جمع میکند
ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است
سید مهدی موسوی
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من
*
هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا
درد تنهایی و بی برگی و غربت با من
*
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من
*
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
*
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
*
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من
جلیل صفربیگی
آزمون ها کرده با خویشان و یاران، تندخویم
با که جوشم؟ با که نوشم؟ با که خندم؟ با که گویم؟
*
ای که هر دم لاف دیگر می زنی، در جانفشانی
من بدان شادم که چنگالت نیفشارد گلویم
*
خنجری در شانه دارم، یادگار از مهر یاران
ناجوانمردم به یاری، گر بنالم، گر بمویم
*
گم شدم در خویش و هرگز، سرّ این معنی نجستم
کز چه دارم؟ کز چه بارم؟ کز چه رنگم؟ کز چه بویم؟
*
شرمسار از روی مرگم زانکه در فرجام پیری
با چنین برنادلی، لبریز چندین آرزویم
*
خارها دارد نهان، در پشت هر لبخنده چون گل
هرکه می خواند به خویشم، هرکه می آید به سویم
*
در سبو، ساقی اگر جامی بود باقی، به من ده
زانکه فردا من خود اندر دست می خواران سبویم
*
گر سلامت یار استغنا بود عیبی نباشد
کز حسدورزی هزاران وصله بندد، عیبجویم
*
چاره در افسون افیون جستم از نامردمی ها
چون فریدون، تا غمی در سینه دارم، یارِ اویم
فریدون تولّلی